Friday 22 February 2013

داروگ

داروگ. لعنتی!
 خسته ام از پرسیدن.
اصلن تو و باران جفتتان بروید به درک!
خودم جای هر دوتان می بارم
..
نه صبر کن! نه ببخش! نه برگرد!
...
اصلن لعنتی من!
لعنتی ماییم، ما کوران مادرزاد
ما خالی ترین پُرها

لعنتی آن هاند!
آن معشوق های مسمومِ، بی اطوار
شحنه هایِ شهرآشوبِ، شب پیکر
مردم گنگِ، گریبان بینِ، پرتاریخِ، بی فردا

اصلن لعنتی این است!
این شهر تاریکِ، زهدآلودِ، بی مستی
روسپی خانهِ، سراسر مرگِ، پر رونق
خانه ی صاحب مردهِ، متروکِ، بی زائر
ساعت بیگاری دهِ، نامیرِ، بی مقصد

بی گناهی داروگ .. برگرد..
قاصد عقیم خشکسالی ها
راستی داروگ، گفتی کی می رسد باران؟!



No comments:

Post a Comment