Thursday 26 October 2017

غم نامه


ٰآدم های بی غم قصه ای برای گفتن ندارند.ٰ
لویس برژوا

بی شک یکی از اصیل ترین غایت های بشر کشف شادی بوده و هست. اما به طرز پارادوکس گونه ای بزرگ ترین سوخت روحی بشر دلشوره ها و غم های اوست. آنچه معنایی بر ماندنش می انگیزه و از او خالقی و حتی انقلابیی می سازه برای ایجاد تغییر تا رفع رنج.

 با خودم در این افکار پرسه می زنم، که می رسم به اوج زیبایی ذهن یک انسان و جمله ای از او که  حالا مدت هاست می دونم کشف آن نه آسان و نه حتی برای همه امکان پذیره: «من از کثافت، زشتی و نامطبوعی، چیزهای زیبا و شکیل می‌سازم و تنفر را به عشق تغییرشکل می‌دهم. این روش مرا پوست‌کُلفت کرده». اما این مسله برای من، که همیشه یک دغدقه و از بزرگ ترین تزهای باید پیاده شونده زندگی بوده و بسیار هم در استفاده اش ناموفق بودم، خیلی جلب  توجه می کنه و شاخک هام رو به سمت این زن تیزتر.
به دنبال زندگی او رفتم تا بفهمم چه از او چنین قوی زیبایی متولد  کرده. و می رسم به اینکه، تلخی و آشفتگی روح لویس ریشه در کودکی و رابطه پدر و معلم خانگی‌اش داره. او در جایی بیان می کنه: «پدر معتقد بود، انگلیسی‌ها کار اشتباهی نمی‌کنند و برای ما معلم بریتانیایی آورد. معلم قرار بود به من انگلیسی درس دهد اما با رابطه‌اش با پدرم، به من دو برابر نسبت به مادرم، خیانت کرد.» لوئیس در جایی دیگر می گه، انگیزه‌هایش برای کار هنری، بیشتر از عصبانیت اش از پدر آمده. پدری که همیشه با تمسخر و دست‌انداختن‌اش مرا تبدیل به «حیوانی وحشی» کرد و من «همه این تنفر را در خودم ریختم و ۲۵ سال نگه داشتم و به خود پیچیدم تا از آن چیزی شکیل بیرون آورم». و ذهن آن قدر رشد می کنه و زیبا می شه تا  تراوشاتش قصیده ای شود به شکل‌ عنکبوت «مامان». نه زشت، نه ترسناک و نه چندش انگیز بلکه عظیم و حمایت گر!

کلام آخر این که.. جهان در هارمونی آرام و زیبا مسیر خود رو طی می کنه و طبق قانون بقا، او هم سعی در بقای جسمی و روحی خود داره. ما انسان ها نیز به عنوان سلول هایی از بدنه این جهان هارمونیک راهی جز رقصیدن با او نداریم. ما، نه می توانیم و نه باید تلاش کنیم، این نظم رو مغشوش کنیم. نظمی که مرگ، بیماری و ناکامی هم بخشی از اون هست. با این حال، عده ای اصطحکاک هستی رو بیشتر احساس کنند. به نظرم، به یک دلیل ساده: دامنه ای که باید با اون در ارتباط باشند گسترده تر و هارمونی در سیستم پیچیده تری اتفاق می افته. درست مثل یک فرکتال و جهان فرکتالی، زندگی هر چند پیچیده تر ولی هیجان انگیزتر خواهد بود.


Monday 9 October 2017

if a tree could walk
She would never have to fear being chopped down

Roomie

اینو برای خودم نوشتم که تموم آدمهای مهم زندگیم تا به حال در پی کتمان من بودند. باید رونده باشی و پویا تا نشکنی..

Saturday 7 October 2017

امروز واژه ای به واژگانم اضافه شد و از واژگانم کم شد:
گناه، آنچه مانع است در رسیدن به رستگاری (کمال).