Thursday 17 April 2014

گوجه  فرنگی!
گیاهان اونقدر احساس دارند که که موسیقی سبب رشدشون می شه..
گوجه از لابلای تیغ های رنده عبور می کرد و من فکر می کردم .. حتمن درداش میاد موجودی به این لطیفی...
چه ظالمانه است این قانون بقای گریز ناپذیر..

Monday 14 April 2014

ادراکات لطیف آدم ها گاهی ایستم می کنند. چقدر کم فکر می کنم! داستان کوتاه زیر ازیکی از همین آدم ها بود. بخوانید:
با گوزن زیبایم رفتیم رستوران.
یک خانم و آقایی آمدند و گفتند: شما گیاهخواری؟
گوزن زیبایم گفت: به صورت رسم و رسوم خانوادگی، بله. ولی من حساسیت ندارم. کله پاچه دوست دارم. پیتزا پپرونی هم می‌خورم. الان می‌خواهم خورش قیمه سفارش بدهم.
خانم و آقا گفتند: وای بر ما. وای بر تو. آیا گیاهخوار نیستی؟ چطوری دلت می‌آید گوشت حیوان بخوری؟
گوزن زیبایم گفت: چطوری؟ با کارد و چنگال و قاشق.
خانم و آقا گفتند: ننگ بر تو باد. یعنی حاضری هم‌نوعت را بخوری؟
گوزن زیبایم گفت: شما هم‌نوع خودتان را نمی‌خورید؟
خانم و آقا گفتند: بی‌ادب. ما گیاهخواریم و امکان ندارد تو را بخوریم.
گوزن زیبایم گفت: برای چی؟
خانم و آقا گفتند: چون این یک عمل وحشیانه است.
گوزن زیبایم گفت: من مشکلی ندارم. اگر دوست دارید می‌توانید من را بخورید.
خانم و آقا گفتند: خاک بر سرت.
گوزن زیبایم رو کرد به من و گفت: این آقا و خانوم، فکر می‌کنند خشونی که در حرف‌زدن‌شان است از خشونت جویدن‌شان کمتر است؟ اگر گازم می‌گرفتند کمتر دردم می‌آمد...
گفتم: تو واقعا کله پاچه می‌خوری؟
گوزن زیبایم گفت: نه. معلوم است که نه. منتها یکی بیاید گیاهخواربازی جلویم در بیاورد، و از آن بدتر، بخواهد به عنوان استاد بزرگ همه را زورکی به راه خودش بیاورد، خوشم می‌آید حرصش را در بیاورم.
و غوشه غوشه خندید و ماکارانی سفارش داد.
.....
نیمه گیاه خواری هستم که گاهی از خودم می پرسم مگر ماهی ها بچه دار نمی شوند و زندگی و تکاپو ندارند که می خورم شون هنوز. مگر گیاهان آنقدر با احساس نیستند که حتی از موسیقی لذت می برند؟ .. چرا .. چرا باید هر روز دچار جنایت شوم تا خودم نجات پیدا کنم؟ آه از این قاوانین سرگیجه آور طبیعت..

Wednesday 2 April 2014

soul mate

امشب در تاتر با واژه ی جدیدی آشنا شدم . شاید نه چندان نو،اما اول بار بود که  وجد و اعجاب می آورد. " soul mate" من به فارسی ترجمه می کنم "هم روح". چیزی شبیه شمس و مولانا. چیزی شبیه لیلا و مجنون و یا خیام و جام شراب اش. هدفی فوق بشری ایست این سول میت، روحی واحد بودن یا شدن، ورای تفاهم ها و تفاوت های حقیر اجتماعی. وحدت وجودی بشری، لیکن ورای اندازه های خاکی آن. از خاک سر برآورنده، اما سوی نور و سر بر آسمان قد کشنده. چون آتش که از تبانی شاخه ها برمی خیزد، که چون شعله شدند نمی دانیم کدام شراره از آن کدام کنده است، آتش،آتش بی آنکه بدانی یا بخواهی بدانی که از تنه کدام یک از آن شاخ ها خاسته. شاید "وحدت دو موجود " و نه وحدت وجودی واقع گرایانه تر باشد، که نه از زمین اش برکند و نه بر زمین اش افکند. دو موجود که در جستجوی تکه های گمشده روح دردمند خود در این هستی اند برای بی زمانی مبهوت شدن و بی زمانی گفتن و گفتن.