Wednesday 30 July 2014

هبوط

معشوقگانم یک به یک تار می شوند
وطن، یار، خانه، پدر، مادر، ...
زمین تندتر از همیشه می چرخد
سکوت بلندتر از همیشه آواز می خواند
مغز بی رحم ترین شکنجه گر می شود
و من که کندتر از همیشه نفس می کشم



Monday 28 July 2014

کاش می شد ..

کاش می شد فراموش ات کنم
و آنگاه تا ته دره زندگی را همین طور الکی
قهقه بزنم و بدوم و بعد پا در آبهای سرد آن پایین فرو شویم
کاش می شد فراموش ات کنم
مگر می شود فراموش ات کنم ..
مگر می شود تکه جا مانده از خودم فراموش شود
مگر می شود جای پاره شدن اش مرا بی تاب درد نکند
دوام بیاور که عمری به من بدهکاری
عمری که هر روز و هر روزش تقصیر آن تو بود
تقصیر تو بود که آغوشت نبود
تقصیر آغوش تو بود که گرمی اش نبود تا چشمانم را خواب کنند
فقط گرمم کن
من از این زندگی دیگر هیچ نخواهم خواست

Wednesday 23 July 2014

باز هوای وطنم وطنم وطنم وطنم آرزوست..
در بازی اضداد نقشم چهل تکه گردی ست که هر لحظه به گوشه ای رانده می شود: شر بیرون به خیر درون به شر درون به خیر بیرون! وباز وباز وباز ...

Thursday 17 July 2014

دنیای کوچیک

این که .. پر از خستگی به کسی برخورد کنی و سعی کنی از ته مونده های انرژی ات بهش هدیه بدی. بعد اون بگه واسه خوشحال کردنت می خواد "سبزی قرمه" بپزه! و تو از تعجب بترکی و بعد بفهمی این موجود مهربون یه دو رگه ایرونی آمریکاییه و مثل باد بهاری به صورت ات بخوره. خوب تو این روزای پر از سختی و تنهایی بهترین بهونه است برای خندیدن!
این که .. بعد از دو هفته در به دری  برای اولین بار برای تحویل گرفتن خودت با زبون روزه بری گوشت حلال پیدا کنی و برا افطارت یه پلو گوشت چرب بپزی هم بهترین بهونه است برای احساس رضایت از خودت!
یک سال پیش در چنین روزی
دریغ از تپش های تند رسیدن
کاش می شد فرمان ایست داد
کاش فرمان بردار بود
من خلق نالایق ام 

Wednesday 16 July 2014

قدرت آدم را بی رحم می کند. ضعف او را پستی فترت می کشاند.

Edvard Munch

امروز با ادوارد مونش به طور اتفاقی آشنا شدم. صدای قلم اش رو در سر تا سر صفحات کتاب آثارش می شنیدم.
اما زندگی اش خیلی عجیب بود. رظرافت نشستن رنگ ها در کنار هم با موضوعات سخیف .. حداقل تا این جا که مطالعه کردم خیلی متناقض اند.

از دیکتاتور ها بی زارم!

آن طور که دوست دارم زندگی می کنم بی پروای اندیشیدن به قضاوت دیگران. خوب می دونم که شجاع ترین مردم کسیست که با خودش و بعد با مردم صادق باشه. شاید دلیل این ترس بذری باشه که پدر و مادرهامون در وجود ما کاشته اند. کاش بتونم هرس اش کنم.ما دروغ می گیم، زیر بار حرف زور می ریم، در مقابل خرابی ها سکوت می کنیم، به آرزوهامون جامه عمل نمی پوشونیم و هزار اتفاق بد دیگه فقط و فقط چون می ترسیم. واقعن جسور بودن چه خصلت زیباییه. 

Wednesday 9 July 2014

بنویس هزار بار بنویس

گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است - گلگونه مردان خون ایشان است ...