Friday 31 August 2012

رقصان میان غم

شب سختی بود..
سخت برای میون آدمایی بودن که سالگرد استقلال کشورشون رو جشن می گرفتند و بی دلیل شاد بودند، آدمایی که اثلا تا بحال با مفاهیمی مثل سرخوردگی یا ناامنی اجتماعی روبرو نبودند که حالا برای رسیدن بهش جشن می گرفتند.. و تو در گوشه ای غریبونه ایستادی و اشک تو چشات حلقه زده ..  به یاد مردم سرزمینت که الان در چه حال و اوضاعی اند.. چقدر تنش و استرس گرونی و جنگ وتحریم و تورم و هزار درد زهرماری دیگه که روی گردها شون راه می ره رو به سختی دارن تحمل می کنند.. تازه در گیرودار افکارت رقص مزحک و قهوه خونه ای چند دختر ایرونی در حالی که مردای سیاه و سفید و زرد دورشون حلقه زدن و با کنجکاوی و نیش خندی تعجب انگیز نگاهشون می کنند اونقدر حالتو بد می کنه که می خوای رو تموم این زندگی و تعلقات اش بالا بیاری .. دلت پر می شه از یه آه بزرگ .. برای نسل خودت که کنار هم بزرگ شدیم و اونقدر از ابتدایی ترین نیازهامون محروم شدیم ،که حالا با کوچکترین و بی ربط ترین موسیقی تندی که حتی ممکنه سرود ملی یه کشور باشه! مثل شترعرب رم می کنیم .. دلم  برای نسلمون می سوزه .. نسلی که ذره ای حق استفاده از زیبایی و شادابی جوونی شو پیدا نکرد و فقط سرکوب شد .. تنها راهی که براش وجود داشت پیمودن پله های اجباری ترقی درس و دانشگاه بود .. بی انگیزه، بی وجود هیچ انتخاب دیگه ای.. بیچاره وقتی به جامعه آزاد می رسه نمی دونه اون همه محرومیت رو چطور یک شبه جبران کنه؟! دیگه براش فرقی نمی کنه پارتی باشه .. کلاب یا گوشه خیابون ..آخه کدوم یکی از اون احمقایی که دور اون دختر حلقه زدن می فهمه که این رقص چقدر غم انگیزه....

باخودم این بیت حافظو زمزمه می کنم:
                 اين چه استغناست يارب ويـن چه قادر حکمتست                               کاين همه زخم نهان هست و مجـــــال آه نيست

Thursday 30 August 2012

دنیای سورئال

شمشیرهای خون آلود .. سرهای بریده در جستجوی اندام های مثله شده خویش ..چشمانی چون ریگ پراکنده بر پهنای برهوت،وحشت زده و بی هدف، حیران هر یک به سویی نا سو .. دستانی از بدن ها جدا مانده و بی هیچ راهی برای رسیدن به یکدیگر..
دشت پر است از خزندگانی کرم گون با شمایل آدمی زاد که بر هم و در میان اجساد می لولند و لاشه ها را با لذت و خونسردی تجزیه می کنند و می بلعند.. اگر این کرم ها نبودند بی شک لاشه ها بیش از این از بی فایدگی خود شرمگین می شدند.کرم ها خوب اند .. تا هستند می شود اطمینان داشت که هنوز راهی برای گریز هست.. و درد زایش این افکار محمل کمی تسکین یابنده می شود.
این ماییم .. مایی تکه تکه .. جدا افتاده از خود، خودی غریب مانده .. غریبی وطن به دوش .. وطنی تعریف ناشدنی و زبانی خالی از تمام تعریف های حیاتی . این ماییم .. مایی قاصر از تمام آنچه باید می بودیم و حتی فقاصر از تمییز تکه های خود .. چشمانی به یک اندازه بیهوده نگر.. دستانی به یک اندازه ناتوان .. پاهایی به یک اندازه بی رمق .. برخی کمی بیشتر و پاره ای کمی کمتر اما همه یک شکل و به یک اندازه بی هدف.. و پر از ادعا ..چطور می توان خود را یافت؟.. گاهی به اجساد سالم که نه اما کامل بر می خوری که هنوز سر بدن را همراهی می کند، هر چند مغزهای از کاسه ی شکسته ی سر بیرون زده شان رقتی شدیدتر از سرهای بریده بر دل می افکند اما دلگرم می شوی .. دلگرم که شاید تو نیز _ همان سر حیران بی تن_ نیز بتواند تن خشکیده و نمیه جان خود را در میان این اجساد و پیش از بلعیدن کرم ها بیابد.
برهوت پر است از تابلوهای ورود ممنوع..پر است از قلم های شکسته و خشک شده .. پر است از میوه های ممنوع نیمه خورده.. برهوت را بوی تعفن مردابکی سال ها باران ندیده فروگرفته .. به دنبال رنگم .. به دنبال پنجره ای میان آبی آسمانی که در میان غبار حالا دیگر به خاکستری رنگ باخته است به دنبال پنجره ای تا مگر هوای تازه و روحی نو بر این دشت رو به زوال بیافشاند .. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای که آفتاب را بر مردگان یخ زده بتاباند این تکه های جدا افتاده بی جان را گرم کند زندگی بخشد و توان دوباره زنده شدن دهد پنجره ای که نور بیاورد و کرم ها را را دوباره در زندگی فرومایه خاکی شان فرو برد.. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای رو به انسان ناب ...

Thursday 9 August 2012

نترس _ درس اول

بدون ذره ای تردید:

 بزرگ ترین لذت زندگی شکستن مرزهاییه که بی دلیل وجود دارن.