Friday 26 April 2013

هله خاموش که بی گفت از این می همگان را                   بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
                                                                                                                                    مولانا

بایدها

چه خواهی از من؟! نبودن ها را ترجمه کنم؟! اکنون که صدای رعد و برق از پالایشگاه ها می آید و ضرابخانه ها بلندتر از همیشه سوت می کشند؟!
چه خواهی از من؟! خودم را با خودم رها کنی تا به تو برسم؟! وقتی تمام بودنم این روزها به بودنت متصل شده. و درخت های زیتون این روزها بیش از همیشه عقیم مانده اند.
چه خواهی از من؟! به فردایی بیاندیشم که فرصت امروز بودن تو را از من می گیرد؟! و صدای سم اسبان زره پوشان که بی رحمانه به سمت من می تازند زمین را می لرزاند و همچنان تو نیستی.
چه خواهی از من؟! که تو خود ناخواست ترین خاست تصور بودی. و تصادف در اتوبان یک طرفه بودی وقتی که خلاف جهت می -راندم
چه خواهی از من؟!

تو اما...

Monday 22 April 2013

تولد من و دفتر سفیدم

بهترین هدیه تولد امسالم یه دفتر سفیده .. چقدر خوب همه چیز رو می دونه .. چقدر خوب می دونه که روحم کجا جریان پیدا می کنه.
دفتر سفیدم رو برای همه خواهیم نوشت.. من و او .. فقط من و او .. شاید که همه، حتی برای لحظه ای و جرعه ای عشق را با ما همراه شدند.. شاید که توانستیم حتی برای لحظه ای جای لوله تفنگ ها را با گل های سرخ عوض کنیم.
به معجزه عشق ایمان دارم.

Friday 19 April 2013

گمشده

قسم به زمان .. آنگاه که عقربه ها در نگاه او می ایستند ..
و من  در خیالم، و تنها در خیالم، در آغوش نامرئی کلامش، پس تاریکی اتاق و در میان نور شمع هایی که هیچوقت از مغازه به خانه نرسیدند، والس را می رقصانم .. لحظه هایی که سیگارها به آن حسادت می کنند.
افسوس که راهی نیست ..
راهی نیست جز بی راهه های دلخوشی .. جز سراب های پس فردا .. جز بیغوله های دلتنگی ..
راهی نیست وقتی که تمام راه ها به او ختم می شوند و او در میان فاصله ها توان رسیدن را سرآمده..
و من که امنیتم را به بودنش دخیل بسته ام .. چه مومنانه با هر نسیمی می لرزم.
... که راهی نیست و با این همه او خود تمام راه هاست. 

Tuesday 9 April 2013

توی بوی سیب داشتی
و دست من غرق در خواهشی کودکانه
به تمنای چیدنت از درخت هیچ بالا می آمد.