Tuesday 15 October 2013

من از آن روز که در بند توام آزادم.

Monday 14 October 2013


الحق که نادانی شیرین ترین دردهاست.

شکست

نیزه های شکسته و سرهای بریده. آبی ای که به خاکستری باخته. ناقوس پایان در آستانه لرزیدن است و تپش های شرجی قلبی اسیر. درد شوالیه شکست خورده را شمشیرهای نابران آخته زجرکش می کنند. شوالیه ای بی سیگار؟! بی فکر؟!! خلا صَلاح و مستاصل وسط میدان ولو شده. نمی داند باروت چه معجزه ایست و فلسفه چند قرن کپک زده و حقیقت ها چه بی اندازه بیات اند؟! زندگی ایستاده است و تنها زمان می گذرد. صدای شرشر تنبل خون غلیظ در شریان های سیاه، صدای نسیم دود اگزوز می دهد در بازار علوفه، سکوت را ساکت می کند. چهارطاق پس افتاده و بی جان لب می زند: "قیصر بخواب که این جماعت خوب بیداره!" ...