Friday 26 April 2013

بایدها

چه خواهی از من؟! نبودن ها را ترجمه کنم؟! اکنون که صدای رعد و برق از پالایشگاه ها می آید و ضرابخانه ها بلندتر از همیشه سوت می کشند؟!
چه خواهی از من؟! خودم را با خودم رها کنی تا به تو برسم؟! وقتی تمام بودنم این روزها به بودنت متصل شده. و درخت های زیتون این روزها بیش از همیشه عقیم مانده اند.
چه خواهی از من؟! به فردایی بیاندیشم که فرصت امروز بودن تو را از من می گیرد؟! و صدای سم اسبان زره پوشان که بی رحمانه به سمت من می تازند زمین را می لرزاند و همچنان تو نیستی.
چه خواهی از من؟! که تو خود ناخواست ترین خاست تصور بودی. و تصادف در اتوبان یک طرفه بودی وقتی که خلاف جهت می -راندم
چه خواهی از من؟!

تو اما...

No comments:

Post a Comment