Friday 19 April 2013

گمشده

قسم به زمان .. آنگاه که عقربه ها در نگاه او می ایستند ..
و من  در خیالم، و تنها در خیالم، در آغوش نامرئی کلامش، پس تاریکی اتاق و در میان نور شمع هایی که هیچوقت از مغازه به خانه نرسیدند، والس را می رقصانم .. لحظه هایی که سیگارها به آن حسادت می کنند.
افسوس که راهی نیست ..
راهی نیست جز بی راهه های دلخوشی .. جز سراب های پس فردا .. جز بیغوله های دلتنگی ..
راهی نیست وقتی که تمام راه ها به او ختم می شوند و او در میان فاصله ها توان رسیدن را سرآمده..
و من که امنیتم را به بودنش دخیل بسته ام .. چه مومنانه با هر نسیمی می لرزم.
... که راهی نیست و با این همه او خود تمام راه هاست. 

No comments:

Post a Comment