Thursday 7 August 2014

قصه های من و هم خونه ام 2

همون هم خونه لزبینم بود .. اسمش Q ست. چرا؟ اینم یکی دیگه از همون سوالاتیه که جوابشو نمی دونم. غرق در اشک و فحش به زمین و آسمون بودم که در اتاقم رو زد. خودم رو جمع و جور کردم و رفتم دم در. با چشمهای آبیش تو صورت ذل زد و گفت: "می شه بغلت کنم؟!" خیلی جا خوردم! این بزرگ ترین و زیباترین هم دلی در تمام زندگی ام بود. چیزی که گاهی آدما بیشتر از هر چیز دیگه ای بهش احتیاج دارن.  با عشق بغلش کردم و بوسیدم اش و تشکر کردم بخاطر زیباترین هدیه اش!

No comments:

Post a Comment