Friday 15 March 2013

سرزمین بی مرز

برای فتح تو آمدم .. با مشعل و کتابی در دست!

رخش از رستم ربودم و مشعل از تائیس... تازنده و افروخته.. آتش می کشم تمام فاصله ها را... همه دستانی که تو را از من دور کنند. و از میان بر می دارم هر آن سری که قصد قد علم کردن کند.. آتش می کشم ویرانه های دلتنگی سرزمین بی مرزم را.
آتش می کشم زمان دونده را...  سم اسبان فرزند کورش را برنخواهند تابید..

.....و شب دوباره کنجی از آغوشت تمام فتوحات سرزمینم را به فراموشی می سپارم و آرام ترین موجود جهان می شوم.

1 comment: