Monday, 15 July 2013

تپش های تند رسیدن...
راستی چه رویاندی که زندگی افسرده قلقک شد و خندید.. بگذار گوش های عالم از شنیدن خندهامان آه بکشد .. نابی لحظه هامان را فرهاد می داند و کوه اش. بگذار عقل های عالم این لحظه ها را بخندد. تو که باشی ما هم می خندیمشان.

 پنج صبح شد و اونجا پنج بعد از ظهر. تازه از خواب پریدم ...
یک ساعت پیش پروازش بلند شده. کجایی پس؟...
بیا دانیال بیا که بی تابانه می خواهمت
کی می دونه چه حسی دارم
کی می دونه چه حسی داریم
کی می دونه؟...

http://www.youtube.com/watch?v=Kz3J8Ii_7SQ

No comments:

Post a Comment