چه بیهوده بال و پر به دیوار قفس می سایی مرغ طوفان!
تو محکوم به مردنی، وقتی دریا نیست...
Monday, 15 July 2013
تپش های تند رسیدن...
راستی چه رویاندی که زندگی افسرده قلقک شد و خندید.. بگذار گوش های عالم از شنیدن خندهامان آه بکشد .. نابی لحظه هامان را فرهاد می داند و کوه اش. بگذار عقل های عالم این لحظه ها را بخندد. تو که باشی ما هم می خندیمشان.
پنج صبح شد و اونجا پنج بعد از ظهر. تازه از خواب پریدم ...
یک ساعت پیش پروازش بلند شده. کجایی پس؟...
بیا دانیال بیا که بی تابانه می خواهمت
کی می دونه چه حسی دارم
کی می دونه چه حسی داریم
کی می دونه؟...
شهوت تمام سراب ها رو به آ ب بدل می کنه و تمام آب ها رو به سراب
و دنیا آن قدر آلوده است که قربانیان به همان اندازه مسموم اند که مجرمان.
تو چنین دنیایی بقای داروین خوب جواب می ده!