نزدیک می آیند، .. آشنایی ها و سناریوهای تکرار .. کمی نزدیک کمی دور.
غذا گرفتن گنجشک های ترسان و بازیگوش در استیج بالاخانه اجرا دارد.. ترس توأمان لذت.. بازی آن قدر تکرارها.. تا اطمینان بی آزاری.. زندگی، امنیت، و حریمی که تحدید نمی شود.. اطمینان و نزدیکی لنگان.. مشت های گره شده کم کمک لَخت تر.. امنیت و مشت باز شده.. صمیمیت و روح عریان شده..ملاقات همان بسیارها..همان مشت های باز.
جای مشت به چشم ها خیره ای.. باید فراموش کنند مشت را و اعجاز حضور را دریابند..بلکه سرنخی از شهامت های گمشده پیدا شود. لحظه ای که حواسشان گیج بازی چشم هاست.. این لحظاتِ صدها بار تکرار تکرارها را ورق می زنی... کف آن دست ها را پر از ذره هایی می کنی از!.. دستِ دوباره چنگ .. مشت ِدوباره بسته .. سناریوهای تکرار .. انتظار ناغریب .. زهرخندی به مضحکه روزگار، بلند وعمیق.. دوباره و هزار باره کوله سوار دوش ... باید رها کرد..سناریوهای تکرار..
بخشیدم باید بخشیدنی ها را..شاید فرسنگ ها دورتر یادشان از مشت بسته خود افتاد، شاید بازش کردند.. شاید هم هیچ وقت ...اصلا چه اهمیتی .. صفر هنوز صفر است و راه هر روز و هر روز پر از آدم هایِ همان.. سناریوهای تکرار..تکرار..تکرار..
غذا گرفتن گنجشک های ترسان و بازیگوش در استیج بالاخانه اجرا دارد.. ترس توأمان لذت.. بازی آن قدر تکرارها.. تا اطمینان بی آزاری.. زندگی، امنیت، و حریمی که تحدید نمی شود.. اطمینان و نزدیکی لنگان.. مشت های گره شده کم کمک لَخت تر.. امنیت و مشت باز شده.. صمیمیت و روح عریان شده..ملاقات همان بسیارها..همان مشت های باز.
جای مشت به چشم ها خیره ای.. باید فراموش کنند مشت را و اعجاز حضور را دریابند..بلکه سرنخی از شهامت های گمشده پیدا شود. لحظه ای که حواسشان گیج بازی چشم هاست.. این لحظاتِ صدها بار تکرار تکرارها را ورق می زنی... کف آن دست ها را پر از ذره هایی می کنی از!.. دستِ دوباره چنگ .. مشت ِدوباره بسته .. سناریوهای تکرار .. انتظار ناغریب .. زهرخندی به مضحکه روزگار، بلند وعمیق.. دوباره و هزار باره کوله سوار دوش ... باید رها کرد..سناریوهای تکرار..
بخشیدم باید بخشیدنی ها را..شاید فرسنگ ها دورتر یادشان از مشت بسته خود افتاد، شاید بازش کردند.. شاید هم هیچ وقت ...اصلا چه اهمیتی .. صفر هنوز صفر است و راه هر روز و هر روز پر از آدم هایِ همان.. سناریوهای تکرار..تکرار..تکرار..