شمشیرهای خون آلود .. سرهای بریده در جستجوی اندام های مثله شده خویش ..چشمانی چون ریگ پراکنده بر پهنای برهوت،وحشت زده و بی هدف، حیران هر یک به سویی نا سو .. دستانی از بدن ها جدا مانده و بی هیچ راهی برای رسیدن به یکدیگر..
دشت پر است از خزندگانی کرم گون با شمایل آدمی زاد که بر هم و در میان اجساد می لولند و لاشه ها را با لذت و خونسردی تجزیه می کنند و می بلعند.. اگر این کرم ها نبودند بی شک لاشه ها بیش از این از بی فایدگی خود شرمگین می شدند.کرم ها خوب اند .. تا هستند می شود اطمینان داشت که هنوز راهی برای گریز هست.. و درد زایش این افکار محمل کمی تسکین یابنده می شود.
این ماییم .. مایی تکه تکه .. جدا افتاده از خود، خودی غریب مانده .. غریبی وطن به دوش .. وطنی تعریف ناشدنی و زبانی خالی از تمام تعریف های حیاتی . این ماییم .. مایی قاصر از تمام آنچه باید می بودیم و حتی فقاصر از تمییز تکه های خود .. چشمانی به یک اندازه بیهوده نگر.. دستانی به یک اندازه ناتوان .. پاهایی به یک اندازه بی رمق .. برخی کمی بیشتر و پاره ای کمی کمتر اما همه یک شکل و به یک اندازه بی هدف.. و پر از ادعا ..چطور می توان خود را یافت؟.. گاهی به اجساد سالم که نه اما کامل بر می خوری که هنوز سر بدن را همراهی می کند، هر چند مغزهای از کاسه ی شکسته ی سر بیرون زده شان رقتی شدیدتر از سرهای بریده بر دل می افکند اما دلگرم می شوی .. دلگرم که شاید تو نیز _ همان سر حیران بی تن_ نیز بتواند تن خشکیده و نمیه جان خود را در میان این اجساد و پیش از بلعیدن کرم ها بیابد.
برهوت پر است از تابلوهای ورود ممنوع..پر است از قلم های شکسته و خشک شده .. پر است از میوه های ممنوع نیمه خورده.. برهوت را بوی تعفن مردابکی سال ها باران ندیده فروگرفته .. به دنبال رنگم .. به دنبال پنجره ای میان آبی آسمانی که در میان غبار حالا دیگر به خاکستری رنگ باخته است به دنبال پنجره ای تا مگر هوای تازه و روحی نو بر این دشت رو به زوال بیافشاند .. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای که آفتاب را بر مردگان یخ زده بتاباند این تکه های جدا افتاده بی جان را گرم کند زندگی بخشد و توان دوباره زنده شدن دهد پنجره ای که نور بیاورد و کرم ها را را دوباره در زندگی فرومایه خاکی شان فرو برد.. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای رو به انسان ناب ...
دشت پر است از خزندگانی کرم گون با شمایل آدمی زاد که بر هم و در میان اجساد می لولند و لاشه ها را با لذت و خونسردی تجزیه می کنند و می بلعند.. اگر این کرم ها نبودند بی شک لاشه ها بیش از این از بی فایدگی خود شرمگین می شدند.کرم ها خوب اند .. تا هستند می شود اطمینان داشت که هنوز راهی برای گریز هست.. و درد زایش این افکار محمل کمی تسکین یابنده می شود.
این ماییم .. مایی تکه تکه .. جدا افتاده از خود، خودی غریب مانده .. غریبی وطن به دوش .. وطنی تعریف ناشدنی و زبانی خالی از تمام تعریف های حیاتی . این ماییم .. مایی قاصر از تمام آنچه باید می بودیم و حتی فقاصر از تمییز تکه های خود .. چشمانی به یک اندازه بیهوده نگر.. دستانی به یک اندازه ناتوان .. پاهایی به یک اندازه بی رمق .. برخی کمی بیشتر و پاره ای کمی کمتر اما همه یک شکل و به یک اندازه بی هدف.. و پر از ادعا ..چطور می توان خود را یافت؟.. گاهی به اجساد سالم که نه اما کامل بر می خوری که هنوز سر بدن را همراهی می کند، هر چند مغزهای از کاسه ی شکسته ی سر بیرون زده شان رقتی شدیدتر از سرهای بریده بر دل می افکند اما دلگرم می شوی .. دلگرم که شاید تو نیز _ همان سر حیران بی تن_ نیز بتواند تن خشکیده و نمیه جان خود را در میان این اجساد و پیش از بلعیدن کرم ها بیابد.
برهوت پر است از تابلوهای ورود ممنوع..پر است از قلم های شکسته و خشک شده .. پر است از میوه های ممنوع نیمه خورده.. برهوت را بوی تعفن مردابکی سال ها باران ندیده فروگرفته .. به دنبال رنگم .. به دنبال پنجره ای میان آبی آسمانی که در میان غبار حالا دیگر به خاکستری رنگ باخته است به دنبال پنجره ای تا مگر هوای تازه و روحی نو بر این دشت رو به زوال بیافشاند .. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای که آفتاب را بر مردگان یخ زده بتاباند این تکه های جدا افتاده بی جان را گرم کند زندگی بخشد و توان دوباره زنده شدن دهد پنجره ای که نور بیاورد و کرم ها را را دوباره در زندگی فرومایه خاکی شان فرو برد.. به دنبال پنجره ام .. پنجره ای رو به انسان ناب ...
No comments:
Post a Comment